سینا می‌گفت:

هر رابطه انسانی، یک بازی است. رابطه‌های از دست رفته، بازی‌هایی هستند که تو در آن‌ها باخته‌ای و این ااما به این معنی نیست که دقیقا چیزی را از دست داده باشی، تو صرفا خوب بازی نکرده‌ای و یک بازی را باخته‌ای.

امروز حرف‌های سینا را خوب با خودم مرور کردم. به نظرم تا حد خوبی، حرف‌هایش دقیق هستند.

من خوب بازی نکرده بودم- البته بگذریم که او هم خوب بازی نکرد و ما هر دو این بازی را باختیم. اما آنچه که من را به فکر واداشت، این بود که من چرا خوب بازی نکردم؟

این روزها که بیشتر با روان انسان آشنا شده‌ام، می‌توانم بگویم کمی بیشتر با خودم احساس همدلی دارم. کمی با خودم صبورتر شده‌ام و فکر می‌کنم نتیجه جانبی این آشنایی با روان انسان این است که در مجموع صبورتر شده‌ام. این روزها می‌دانم که خیلی از ما، اشتباه کدگذاری شده‌ایم. می‌دانم که پر از باگ و آسیب و خطا هستیم. می‌دانم که هیچ‌گاه به تمام کد‌های اصلی روانم دسترسی نخواهم داشت، اما تا همین جایی که می‌توانم ببینم، من پر از آسیب و دردم.

وقتی به این دیدگاه رسیدم، صبوری‌ام بیشتر شد. تصمیم گرفتم هیچ کس را مقصر ندانم چون اگر آگاهی کافی برای عدم وارد کردن آسیب به روان من توسط نزدیکانم وجود داشت، هیچ‌گاه این آسیب وارد نمی‌شد.

در این وضعیت، تنها یک کار می‌شود کرد: نگاه رو به جلو. تصمیم گرفتم به آنچه که در راه است ایمان بیاورم نگاهم را به جلو بدوزم.

تصمیم گرفته‌ام که تا جایی که می‌توانم با باگهای روانم آشنا بشوم و تا جایی که دسترسی دارم، کدهای اشتباه را غیرفعال کنم- چرا که قابل حذف شدن نیستند- و کدهای جدیدی بنویسم.

این، میوه چشیدن یک خیانت دردناک است.

 

پ.ن: بخشی از این کد نویسی مجدد، ثبت تصمیمات مهمی است که هر روز میگیرم. این تمرین را از معلم عزیز،

شعبانعلی یاد‌گرفته‌ام.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها